کنش ارتباطى و فهم مشترک
هابرماس فلیسوف معاصر آلمانى عجیب به این کنش ارتباطى و بین الاذهانى آدمى باور دارد. اصولا او تفسیر دیگرى نه تنها از مدرنتیه و مسایل آن مىدهد بلکه دیدگاههایش درباره عقلانیت و ارتباط آن با مساله فهم و تفهیم و تفهم هم جالب است.
آن چه مىخواهم بنویسم این است که به نظر گروه فلاسفه قارهاى به ویژه مکتب فرانکفورت مساله ارزش و حقیقت و یا روش و ارزش و حقیقت مساله مهمى است که باید در مباحث ارتباط و تلقى آدمى جستجو کرد.
یک دشوارى که این مباحث پیش مىآورد فهم خود مباحث و انتقال آن است. من نمىخواهم سر شما را با این کلمات قلبمه و ثلمبه درد بیاورم. پس بگذر تا بگذریم.
به هر حال هر کس تفسیر دارد و این هم در ارتباطهاى کلامى و شفاهى خودش را نشان مىدهد. به نظر مىرسد در لحظه حدوث پدیده داورى و قضاوت با باید کنار گذاشت تا پس از گذشت زمانى به عنوان یک مساله تاریخى با نگاه تبارشناسى به آن بنگریم. چون به نظر مىرسد نمىتوان به درستى )به درست یا نادرست( در همان لحظه وقوع حادثه تحلیل کرد. در آن لحظه تنها مىتوان احتمال درستى و نادرستى تفسیر و تحلیلت را بدهى و اگر بخواهى در همان لحظه به درست بودن تلحلیلت توجه کنى هرگز نمىتوانى تحلیل و تفسیرى داشتى باشى مگر آن که به تاریخ بپیوندد. پس در حال حاضر این برداشتها و تفاسیر مرا تنها به عنوان یک تفسیر و تحلسل احتمالى و دغدغه فکرى من بخوان.
این هم نوعى زندگى است. هر کس آن چنان زندگى مىکند که مىبیند و مىاندیشد. اگر هوا برایت بارانى و خراب است. شاید براى من همین هوا بسیار خوب و زیبا باشد. چون من اصولا زیر باران رفتن را دوست دارم و چنین گمان قوى اى در من وجود دارد و شاید تو کویر را با آسمان پر ستارهاش.
به هرحال این نوشتنها به عنوان یک پل ارتباطى مىتواند کمکى باشد براى شناخت یک دیگر و این که روحیات یک دیگر را بهتر درک کنیم. حتى اگر تو برایم ننویسى این دلیل نمىشود تا جاده یک طرفه باشد و آن چه مىنویسم برایت مفید نباشد چون تنها تفسیر یک طرفه از زندگى است. باشد دست کم تفسیر خودت را از زندگى دارى افزون بر تفسیر من و این کمک مىکند تا بدانى که از زندگى تفاسیر متعددى مىشود نه همان تفسیر شخصى خودت.
موافقت یا عدم موافقت فرقى ندارد. اصلا مگر همه کس باید در همه چیز یکسان فکر کنند. اگر این طور بود نیازى به خلفت حتى دو کس نباشد و اصولا دو کس و به تفسیر قرآن زوج بودن مفهومى جز این ندارد که در عین وجود مشترکات، اختلافات دارند.
هرکس مىکوشد تا خودش را بشناسد و به دیگر بشناساند. با آن که از یک نفس بیشتر نیستند. این سخن بگذار تا وقت دیگر ...